محسن رزوان

۱
به غارت چشمانت در آمدند ترک ها
برای سفره ای که پهن کردی در نقشه
چقدر می آید خان به ستار و باقر
چقدرجنگل به میرزا
از صدقه سری این
برکت چشم تو به سر سبزی شمال
نیمی از جهان است وقتی زیر پا می گذاری
خیابان را گز می کنم به یاد نصف جهان
بی هیچ معطلی
فراموش می شود همه چیز
با تو که بعد از مرگ به درد می خوری
بخند
به پای تو افتادند اسطوره ها
شاید به پایان نرسند
نرسیدن نوعی درمان است
برای دردی که نمی کشی
وقتی نیستم
می خندی تو به گور بهرام
به مرگ سهراب هم....
بخند و تاریخ را رقم بزن
بخند و کمی با من قدم بزن
شاید باران ببارد
ببرد
ابر بیاید
پاک کند
همه چیز را از فراموشی چند سطر قبل
شعری دیگر
۲
با گرمی جنوبی ها
آفتاب
می گیرند فصل ها
به غیرت کردها قسم
دارم دورت می گردم
پا به پای من قدم بردار
زمینی شدم یک پا برای خودم
که جای من داشت می چرخید
مثل انار ساوه
پرتغال باغ شمال پدر بزرگ
در یک نقشه به دنیا آمد
از یک نصف النهار مرد
روی درخت
تا در یک فصل برسند
مثل من و تو
که داریم به هم.
ایران شهرهای زیادی دارد برای شعر شدن
تو ایرانی هستی
می توانی گربه ای را ببینی
که یکی از ضبط صوت صدایش می زند
صدایش به تو می رسد از آن طرف مرزها
ضبط شده در تاریخ همه چیز
شده تا صدا برسد
شیراز دروازه هایی دارد برای ورود به شعر
کم کم داری فرش می کنی تمام صفحات تاریخ را
جغرافیا مسیر خود را عوض می کند
از ایران به همین راحتی نمی توان گذشت
این همه خبر دست اول
خبر چینی هم عالمی دارد
نوع دیگری نمانده بود
خیال تو اگر تخت باشد جمشید دارد
پادشاهی این سرزمین برازنده ی توست سرورم
من هم به هوش بودم
از همان اول
که به کسی دل نسپارم
فال سعدی گرفتم
به حافظ بر بخورد
دوزاری ام بیفتد
شستم خبردار می شود
۳
تا مرا بیاد بیاوری
حواست را جمع کن
تو فقط در تاکسی زنم هستی
نه در کتاب های درسی
سکه ای کف دستم می اندازی
هزار چرخ بخورد حتمن رسیده ای
باید بروم از پشت یک تلفن عمومی
باقی حرف هایم را بزنم
از ترس
تو نشنیده بگیری
لهجه ات که عوض می شود
می فهمم شهری دیگر به تسخیردر امده
تو هم به روی خودت نیار
من و ولیعصر را منتظر نگذار
بیا و نقشه ی گنج را از روی کره ی زمین بردار
تا کشتی نوح طعمه ی دزدان دریایی نشده
این همه شعر نوشتم که شاعرت باشم
این همه نقشه کشیدم که زنم باشی
ایران شهرهای زیادی دارد
برای اینکه هنوز به من نرسیده باشی
تا مرا بیاد بیاوری
حواست را جمع کن
تو فقط در تاکسی زنم هستی
نه در کتاب های درسی
سکه ای کف دستم می اندازی
هزار چرخ بخورد حتمن رسیده ای
باید بروم از پشت یک تلفن عمومی
باقی حرف هایم را بزنم
از ترس
تو نشنیده بگیری
لهجه ات که عوض می شود
می فهمم شهری دیگر به تسخیردر امده
تو هم به روی خودت نیار
من و ولیعصر را منتظر نگذار
بیا و نقشه ی گنج را از روی کره ی زمین بردار
تا کشتی نوح طعمه ی دزدان دریایی نشده
این همه شعر نوشتم که شاعرت باشم
این همه نقشه کشیدم که زنم باشی
ایران شهرهای زیادی دارد
برای اینکه هنوز به من نرسیده باشی
تا مرا بیاد بیاوری
حواست را جمع کن
تو فقط در تاکسی زنم هستی
نه در کتاب های درسی
سکه ای کف دستم می اندازی
هزار چرخ بخورد حتمن رسیده ای
باید بروم از پشت یک تلفن عمومی
باقی حرف هایم را بزنم
از ترس
تو نشنیده بگیری
لهجه ات که عوض می شود
می فهمم شهری دیگر به تسخیردر امده
تو هم به روی خودت نیار
من و ولیعصر را منتظر نگذار
بیا و نقشه ی گنج را از روی کره ی زمین بردار
تا کشتی نوح طعمه ی دزدان دریایی نشده
این همه شعر نوشتم که شاعرت باشم
این همه نقشه کشیدم که زنم باشی
ایران شهرهای زیادی دارد
برای اینکه هنوز به من نرسیده باشی
۴
تا مرا بیاد بیاوری
حواست را جمع کن
تو فقط در تاکسی زنم هستی
نه در کتاب های درسی
سکه ای کف دستم می اندازی
هزار چرخ بخورد حتمن رسیده ای
باید بروم از پشت یک تلفن عمومی
باقی حرف هایم را بزنم
از ترس
تو نشنیده بگیری
لهجه ات که عوض می شود
می فهمم شهری دیگر به تسخیردر امده
تو هم به روی خودت نیار
من و ولیعصر را منتظر نگذار
بیا و نقشه ی گنج را از روی کره ی زمین بردار
تا کشتی نوح طعمه ی دزدان دریایی نشده
این همه شعر نوشتم که شاعرت باشم
این همه نقشه کشیدم که زنم باشی
ایران شهرهای زیادی دارد
برای اینکه هنوز به من نرسیده باشی
۴
تا ایران توی نقشه بخوابد،
خیال جمشید را تخت می کنم،
که این بار خانه خراب نخواهد شد
هیچ گوری سد نمی تواند شود
تا نماند تاریخ توی ذهن
هیچ سدّی نمی تواند گورش را ببرد
گم کند به بهانه ی نم پس ندادن
تخت جمشید...
خیس خورده ترین تختی ست
که خواب اسکندر به خود دیده
این فکرها گاهی از سر سوزن رد می شود
گاهی از دروازه قرآن، نه
گوش کن فالت را:
- خواجو نشسته از آن بالا پنهانی گوش می دهد به مهمانان"
بفرمائید داخل!
این شهر دریا ندارد
ولی تا دلتان بخواهد پری دارد
که داد خوانندگان ایرانی را درآورده
که با این همه حفظ خواهد شد سالیان سال.
حافظ هم مثل من داشت می گفت که صدایش را بریدند"
شهری ست پر کرشمه که خوبان...
نت هایش را زیر و بم می نوازند
از هر جهتی که مسیرت را گم کرده باشی
نزدیکتر بیا
صدا، صدای دهل نیست
به امام رضا داشت فال می گرفت
گوش کن
در این دروازه با هیچ، باز نشده
که بخواهد با هیچ، بسته شود
کم کم تخت جمشید را بیرون می کنند از شهر
این حکم شاه بودن است
حتی شاه چراغ هم...
هر کسی اینجا وکیل است برای خودش بازار داشته باشد
کریمخان باید باشی
تا ارگ به نامت بخورد و برای خودت فرمانداری کنی..!
دوباره دارد فال می گیرد
تا سیگاری نشود نامش
کم کم چه بر سرش می آید؟!
چند کمان ابرو نیاز است
تا چنگیز خان بی خیال شود؟!
چند تخت لازم دارد
تا سر اسکندر را گرم کند
با چند باغ ارم
با چند باغ اناری
با چند دلگشا و عفیف آباد
می شود برای توریست ها نمایش داد بهشت گمشده را؟!
هر چه رشته بود پنبه شد
فالوده فالوده سهم مهمانان شده
به دریا آنقدر نزدیک نیست تا هوای پری به سرت بزند
تو ای پری کجایی؟!
سری به حافظیه بزن
خواهی فهمید
سعدیه فراموشخانه ی خوبی ست
پریا گول نخورید
شازده کوچولو هم باشی نمی توانی دل بکنی
حتی از شیرازه ی این حرف هایی که حتمن کتاب نمی شووند
گوش کن
آوازه اش رسیده به جایی که الان داری گوش می کنی
مارکوپولو اگر توریست بود و سر از شیراز در می آورد
سفرش تمام می شد
حتمن باید سرت به سنگ بخورد
تا بفهمی
می ترسم بمیرم از این حرف ها،
تا جان سالم در ببرم.
کدام طرف را گرفته ام
که مرا ببرد
از این همه شعرهای شهرنشین
تا ایران توی نقشه بخوابد و
خواب های شیرازی به خود ببیند
حتی اگر دستت به جام جهان نما نرسد،
می توانی فردا خواب کرمان را ببینی
اگر از زلزله نمی ترسی
- ابرو کمند شونه بلندُم
شهر خودُم
گوش شیراز پر است از این صداها...
۵
حدیث باتو نشستن برای بار نخست
مثال لکه ی ننگی ست که نباید شست
دوباره از تو نوشتم حدیث هجران را
بگو چگونه بیاندازمش به صندوق پست
که هیچ از تو ندارم نشانه ای افسوس
مرا چه می شود اینجا گزینه های درست
چقدر سخت گرفتم زمانه را اما
که بی تو راه عجب سخت بود و پایم سست
همیشه منتظر چشم های زیبایم
که خیره مانده به آیینه در نگاه نخست
برای یافتنت دور خویش می گردم
که قصه های من اینجا شبیه مارکوپولوست
زمین و من شب و روزی شبیه هم داریم
همین...
که....
دوستت دارم
به تمام سفيدپوستاني كه در آتش خواب هايم مي سوزند
سلام خانومي ! اگه زنگي، اس ام اس اي خرج نكنم كه به يادم نيستي. نه زنگي مي زني نه اس ام اس مي فرستي. روزي كه گفتم نه ديگه بهت زنگ مي زنم نه اس ام اس مي فرستم... بذار ببينم نشونم مي ده كه به يادم هست يا نه؟ اصن يادم هست يا نه؟! خيلي دوري از من و اين خيلي مسئله ي مهمي به نظر مي رسه مگه نه؟! حرفي بزن، چيزي بگو تا دلم از دلتنگيت برگرده به همون زموني كه دريا بود و هركي شنا بلد نبود غرق مي شد توي دلم.ئلم همون خشكي قديمي بخار شده عزيز. چند شب پيش خواب دبدم.دارم مثل ابر بهار گريه مي كنم و تو داري با همون لباس رنگ فسفريت كه از بهترين معادن گوگرد استخرا شده قطرات اشكي كه مي شينه توي صورتم رو مي بوسي. ناراحتم كه چرا من رو نمي بوسي. من يك ودهواه به تمام معنام. اشك چشم كه بوسيدن نداره. برگرد تا همه ي خواب هام به هم بريزه عزيز دلم . برگرد تا من لبخندهاتو ببوسم . قبلن هي گاز مي دادي تا سريتر به من برسي حالا داري گاز مي دي كه از من هي دورتر بشي. هرجور كه شده بايد صداتو بشنوم. هرجور شده باز بايد تو بيداري ببينمت. خسته شدم از بس توي خواب باهم بوديم. برگرديم به ياد شهر من كه دريا نداره و خيلي از شهر من به تو نزديكترم تا از تهران. يادم رفت تا بگم كه اين غزل چقد بهت مياد.
صورتي از تنت كه مي افتد.......
دوستدار هميشگي ات بوده و هستم
من محسن رزوان هستم ها!